کلبه عرفان

کلبه عرفان

روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد

مرد نماز را شکست و گفت :

" مردک , در حال راز و نیاز با خدا بودم ؛

تو چگونه این رشته را بریدی ؟"

مجنون لبخندی زد و گفت :

عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم

تو عاشق خدایی , مرا دیدی؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی