کلبه عرفان

کلبه عرفان


حَـــوا کـه بـُـغض کــُــنـَــد

حــَـتی خــُـدا هـَـم اَگـــَــر سیب بیآوَرَد

چیزے جـــُــز گــِـریـه آرامَش نـِـمے کــُــنــَـد

سیب ها را قایــِــم کـــُــنید

خـــَــبـــَـرهاےِ اِمروزے هــَـمـه شـــوم بــودَند

مـــَـن حَواے پـــُــر اَز بــُــغضــــَــم 

کـشـتـی نـسـاز ای نــوح طــوفـان نخواهد آمد

بـر شــوره زار دلــهــا بــــــــــاران نـخـواهد آمد


رفـتـی کــلاس اول ایــن جــملــه را عوض کن

آن مـــــرد تــا نــیــایــد بــــــــــاران نخواهد آمد ...

میان ابرها سیر می‌کنم

هر کدام را به شکلی می‌بینم

که دوست دارم

می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم

میان آدم‌ها اما

کاری از دست من ساخته نیست

خودشان شکل عوض می‌کنند

بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …

بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم

بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم

بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود

بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد

بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت

مــرا بـبـخـش خدا …

حسرتش به دلم مونده،

که یکبار نمازی قسمتم بشه ،

بدون یادی از دنیا ؛ پر از یاد خدا !

دلم به دو رکعتش هم راضیست ...حسرتش به دلم مونده،

که یکبار نمازی قسمتم بشه ،

بدون یادی از دنیا ؛ پر از یاد خدا !

دلم به دو رکعتش هم راضیست ...