کلبه عرفان

کلبه عرفان


این جا کسی است پنهان دامان من گرفته    /     خود را سپس کشیده پیشان من گرفته-
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان    /     باغی به من نموده ایوان من گرفته-
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل    /     اما فروغ رویش ارکان من گرفته-
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی     /    شیرین شکرفروشی دکان من گرفته-
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند       /  سوداگری است موزون میزان من گرفته-
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته     /    من خوی او گرفته او آن من گرفته-
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم       /  بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته-
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم     /    تا درد عشق دیدم درمان من گرفته-
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی    /     گر گرد درد گردی فرمان من گرفته-
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی      /   زین بحر سر برآری مرجان من گرفته-
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت     /    تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته-
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده      /   پیمانه جام کرده پیمان من گرفته-
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده    /     از گریه عالمی بین طوفان من گرفته-
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته     /    تو یار غار وآنگه یاران من گرفته-
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر     /    عشاق روح گشته ریحان من گرفته-
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته      /   مستان و می‌پرستان میدان من گرفته-
همچو سگان تازی می‌کن شکار خامش    /     نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته-
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی     /    اشراق نور رویش کیهان من گرفته    

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست/ساقى کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار/کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موئیست هوش دار/غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنى آب زندگى و روضه ء ارم/جز طرف جویبار و مى خوشگوار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند / ما دل به عشوه ء که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک ، خموش/اى مدعى نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطاى بنده گرش اعتبار نیست/معنى عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست/تا در میانه خواسته ء کردگار چیست

آمد بهار ای دوستان ،منزل سوی بستان کنیم
تا بخت در رو خفته را ،چون بخت سروستان کنیم
همچون غریبان چمن بی‌پا روان گشته به فن
هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم
جانی که رست از خاکدان نامش روان آمد روان
ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان کنیم
ای برگ قوت یافتی تا شاخ را بشکافتی
چون رستی از زندان بگو تا ما در این حبس آن کنیم
ای سرو بر سرور زدی تا از زمین سر ورزدی
سر در چه سیر آموختت تا ما در آن سیران کنیم
ای غنچه گلگون آمدی، وز خویش بیرون آمدی
با ما بگو چون آمدی، تا ما ز خود خیزان کنیم
آن رنگ عبهر از کجا وان بوی عنبر از کجا
وین خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنیم
ای بلبل آمد داد تو من بنده فریاد تو
تو شاد گل ما شاد تو کی شکر این احسان کنیم
ای سبزپوشان چون خضر ای غیب‌ها گویان به سر
تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان کنیم
بشنو ز گلشن رازها، بی‌حرف و بی‌آوازها
برساخت بلبل سازها ،گر فهم آن دستان کنیم
آواز قمری تا قمر بررفت و طوطی بر شکر
می آورد الحان تر جان مست آن الحان کنیم



دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم               کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم

          تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم                    بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم

    مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب             که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
  
   اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم                  وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم    

            به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بی‌معنی        چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم

چو من هی ام چو من شینم چرا گم کرده‌ام هش را               که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم


   جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود                 به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم

به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد             که از دردی آب و گل من بی‌دل در این پستم 

زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم            قدم‌های خیالش را به آسیب دو لب خستم

بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق                    حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم

خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو


ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو


ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب


ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو


این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است


این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو


ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان


ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو


شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید


من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو


خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل


تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو


در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است


همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو


چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش


چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو


وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود


چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو


وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی


دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو


دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق

ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو

نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه

بماند بین ما این رازها بینی و بین الله!

من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم
اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه

برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است
همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه

...و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم
اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه



مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود
چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه

عاقبت پر میشود این حفره ها ...

از من و تو، از من و ما ، از شما ...

یک نه، ده نه ، صد دهان دارد زمین

عشق خوردن ، عشق بلعیدن بسی دارد زمین ...



خدایـــــا !

" مــدعیــان رفــاقــت " ، هـر کـدام تـا " نقطــه ای " همراهنـد .

عـده ای تـا " مـــرز مــال " ،

عـده ای تـا " مــرز جــان " ،

عـده ای تــا " مــرز آبـــرو " ،

و همگــان تـا " مــرز ایــن جهـــان " .
.

.

تنهــا تـویـی کــه همـــواره می مـــانی " ای یگــانه پروردگــار مــن "...

" الهــی و ربـی مـن لی غیــرکــــــ ".


برخی را نخست دل پیر می شود


و برخی را نخست جان


و برخی در جوانی پیر اند .....!


اما جوانی دیر آید..


دیر پاید...!

خـــدای خــــوبــــم...!!


خطا از مــن است...!!


می دانـــــــم...!!


از من که سالهاست گفته ام...!!


* ایاک نعبد *...!!...


اما به دیگران هم دلسپرده ام...!!


... از مـن که سالهاست گفته ام...!!


* ایاک نستعین*...!!


اما به دیگران هم تکیه کرده ام...!!


اما رهایــم نـــکن...!!


بیش از همیــــشه دلتنــــــگم...!!


به انــــدازه ی تمـــام روزهای نبــــودنم...!!